عصر گرم تابستان است
و گله گرگها در آفتاب خوابیدهاند.
یک کلاغ با سروصدا پر میزند و روی شاخه فرود میآید.
دو بچه گرگ بیدار میشوند.
کلاغ و بچه گرگها با تعجب و حیرت به هم نگاه میک نند.
گرگ مادر، بچهها را به سوی خود میخواند:
من دارم با گله به شکار میروم.
شما دوتا باید اینجا پیش عمویتان بمانید.