کتاب فرشته ی بی ادب نشر انتشارات میراث اهل قلم

امروز نهمین روز است. به کنار رود می‌روم؛ البته فقط به اصرار داوود. داوود از صبح زود هی اصرار، هی اصرار که من را با خودش به کنار رود ببرد. با داوود کنار رود می‌رسیم. امروز پل خیبر پیشرفت خوبی کرده. داوود جلو می‌رود و به پل نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. عده‌ای سخت مشغول کارند. یک هو احساس بدی می‌کنم و به داوود می‌گویم برگردیم. می‌گوید «نه». می‌ایستم و رفتن داوود را نگاه می‌کنم، او می‌رود. صدای انفجار کاتیوشاها مرا به خود می‌آورد و بعد خمپاره‌ی ۱۲۰ که می‌آید و داوود را پخش زمین می‌کند. داوود سال سوم دبیرستان بود.