نامم ایزاک داست است. در آسمان پنجم دانته سیر میکنم. مثل استریندبرگ در تب و تاب هذیانهایش تکرار میکنم: «چه اهمیتی داره؟ چه اهمیتی داره که تنها باشی یا رقیبی داشته باشی؟»
چرا این نامهای عجیب و غریب به ذهنم هجوم میآورند؟ همه از همکلاسیهای عزیز و قدیمی: مورتون اشنادیگ، ویلیام ماروین، ایزرائیل سیگل، برنارد پیستنر، لوئیس اشنایدر، کلارنس داناهیو، ویلیام اورند، جان کرتس، پت مککافری، ویلیام کرب، آرتور کن ویسار، سالی لیبوویتس، فرانسز گلان تی.... حتی یکی از آنها هم هرگز سر بلند نکرده است. محبوس میان حفاظ. زخمی مثل افعی.
اون جایید، رفقا؟
پاسخی نیست.