اوستا کاظم در حجرهاش را قفل میکند. علیبابا شالی بهدور سر اوستا کاظم میبندد. بعد او را سوار بر خر میکند, افسار خر را در دست میگیرد از جلو میرود و هاجر: هم بهدنبال آنها تند و تیز گام برمیدارد. اوستا کاظم میرود و غر میزند. از کوچه پس کوچههای بغداد میگذرند.