باران ببار باز و بشوی، برگ و بار را
با خود ببر سیاهی شب های تار را
من خواب نغمه های تو را دوش دیده ام
سیراب کن به لطف لب داغدار را
از باغ ها و دشت چه گویم که تشنه اند
محتاج مهر تو که بشویی غبار را
لب های تشنگان فروبسته در غبار
از جان خستگان بزدا انتظار را
دیدی که نهرها شده بس خشک وبی نصیب
از ماهیان سرخ لب و پرنگار را
آوای تو سرود الهی است پس ببار
تا بشنوم نوای دل انگیز یار را
از بارش ات شده ام مست، مختصر
باران ببار باز و بیاور بهار را