آرامش! صلح! مهربانی! عواطف! احساسات! زندگی بیدغدغه و بهدور از روزمرّهگی! در دنیای مدرنی که ماشین و تکنولوژی بر سر تمامی سنتها و ارزشهای والای انسانی سایه افکنده و آنها را در خود محو و نابود کرده است، آیا جایی برای چنین واژگانی وجود دارد؟
همه ما در لحظات تنهایی و خلوت خود دوست داریم هوایی را تنفس کنیم که از آلودگیهای دغدغه و دودهای دنیای مدرن و ماشینزدگی پاک باشد؛ اما در هر گوشهای، زیر هر سقفی و در هر خلوتی، بار زندگی مدرن بر دوشمان چنان سنگینی میکند که احساس خفقان میکنیم و یک آن هم نمیتوانیم خودمان را از روزمرّهگی وارهانیم.
احساسات، عواطف، دوستی، جوانمردی، رأفت و هر صفت والای انسانیای که در وجود آدمی نهادینه بود، با ظهور تجدد و فرهنگ مصرفی ازبین رفته و دیگر نشانی در ذات آدمیان از این ویژگیها یافت نمیشود.
در این رمان، جورج اورول بیانیهای علیه جنگ که آن را درنتیجه زندگی پیشرفته و مدرن این روزگار میداند، صادر میکند و انسان وازده امروزی را دعوت به بازگشت به همان آرامش نوستالوژیکی میکند که پیش از پیشرفت دنیا و زندگی مدرنیته وجود داشته و انسانی را که توانسته تمامی احساسات و ارزشهای انسانیاش را حفظ کند، میستاید.