نوشتن به زندگی شور و روشنی میبخشد. علت اصلی نوشتن، بیشتر آن است که نویسنده نمیتواند ننویسد. این خاطرههای رسته از فراموشی که سالیان سال در کنه ذهن من خفته بود، در پیرسالی به خلجان درآمد و خود خود را نویساند. نوشتن در این حال بیشتر گوشدادن بود تا سخنگفتن و دستاورد هم، چنانکه خواهید دید، یکسره مکاشفه است و بدون موعظه و مبالغه. نویسنده به جای آنکه چیزی بیندیشد، درباره چیزی که میاندیشد مینویسد. ندانستهای به قلم نیامده، اما دانستهها هم، به دلایل آشکار، همه به قلم ننشسته ـ که جای تأسف است. آنچه نوشته شده، به هر صورت، در هشتادوچند سال عمر بر نویسنده گذشته است، و ایبسا که او در این بازنگری به گذشته، ناخودآگاه میخواسته خود را بهتر بشناسد... مگر نه که آفتاب به لب بام رسیده؟