آقای سلیمانی صاحب تالار پذیرایی است. در تالار، پذیرایی برای مراسم ختم بیش از مراسم جشن برگزار میشود، و همین موضوع آقای سلیمانی را روزبهروز افسردهتر میکند.
روانشناس از او میخواهد برای تغییر روحیه تالار را تعطیل کند. آقای سلیمانی به کارگرانش بیست روز مهلت میدهد کار دیگری برای خود پیدا کنند. کارگران همهٔ زندگیشان به تالار وابسته است؛ آنجا را جدا از شغل، محل خواب و خوراکشان هم میدانند و بر این باورند که بهراحتی چنین شغلی نخواهند یافت.
کارگران سعی میکنند آقای سلیمانی را از انزوا درآورند تا از فروش تالار صرفنظر کند. این امر رفته رفته باعث شکلگیری روابطی جدید میان آنها میشود...