ـ مامااااااان! گیریت منو سرو ته کردهههه!
مانکِل که دست و پا میزد تا از چنگ برادرش خلاص شود، دوباره جیغ کشید: «ماماااااان!»
و همین طور دست و پا میزد و جیغ میکشید! اگر گیریت فوری او را برنمیگرداند، حتماً بالا میآورد.
نور آتش اجاق مامان به گریت خورد و سایهای بزرگتر از خودش روی دیوار سنگی انداخت که سایهی مانکل کوچولوی بینوا هم از دستش آویزان بود.