این اثر روایتی است از مظلومیت کودکان ایرانی ساکن منطقه سیستان و بلوچستان.
داستان بدوک روایتی از زندگی یک خواهر و برادر نوجوان به نامهای جعفر و جمال است. آنها که پس از مرگ ناگهانی پدرشان، حیدر، مجبور به ترک روستا شدهاند، توسط دلالی به نام ستار ربوده میشوند. ستار، جعفر را به عبدالله قاچاقچی میفروشد و جمال را با خود به پاکستان میبرد. جعفر به همراهی بچههای دیگر برای عبدالله کالای قاچاق از پاکستان به ایران وارد میکند. او ضمن آشنایی با پسرکی پاکستانی ردپایی از خواهرش در پاکستان مییابد و تصمیم میگیرد با کمک دوستش نورالدین؛ خواهرش را نجات داده به ایران برگرداند. او به پاکستان میرود و از آنجا سوار قایقی میشود که به مقصد شیخنشینها در حرکت است، غافل از این که جمال، خواهرش در خانه عبدالله به سر میبرد.