خانه پدری ام را بازسازی کرده از همان خانه ها که هنوز وسط حیاطشان حوض کوچکی است اما کنار حوض جای چند گلدان شمعدانی خالی است. این روزها حیاط مثل آن وقت ها محل آسایش نیست. کنار خانه مان ساختمان های بلندی ساخته اند که باور می کنی هر لحظه ممکن است چشمی در اتاقی در یکی از طبقات تو را نگاه کند که با پیژامه آمده ای نشسته ای لب حوض و نان خشک خرد می کنی برای ماهی ها.
اصلا داستان کوتاه دوست ندارم، چون تا میای با داستان ارتباط برقرار کنی، تموم میشه
ولی داستانهای این مجموعه قشنگ بودند و شاید بیشترشون قابلیت رمان شدن داشتند.