تیخون پشت پیشخوان ایستاده. فدیا روی یکی از نیمکتها چمپاتمه زده، آرام آکاردئون مینوازد. در کنار او «بارتسوف» که بارانی کهنهای بر تن دارد نشسته است. «ساووا»، «نازاروونا» و «یفیمونا» روی زمین کنار نیمکتی دراز کشیدهاند.
یفیموونا: (به نازاروونا) هی، ببین خواهر جان، اون پیرمرد رو یک تکونی بده! گمون میکنم داره از دنیا میره.
نازاروونا: (گوشهای از بالاپوش ساوواکه با آن صورتش را پوشانده است را کنار میزند.) بنده خدا، هی، بنده خدا! زندهای یا مُرده؟!
ساووا: چرا باید بمیرم؟! من زندهام، زنده! (روی یکی از آرنجهایش تکیه میدهد.) خواهرم، رو پاهای من رو بپوشون. خوبه! یه کمی بکش روی پای راستم. خوب شد. خواهر، خدا حفظت کنه!
نازاروونا: (روی پاهای ساووا را میپوشاند.) دیگه بخواب، پدرجان.
ساووا: چطور میتونم بخوابم؟ فقط اگه تحمل این درد رو داشتم، بیخواب هم میتونستم سرکنم. گناهکاری مثل من، استحقاق آسایش رو نداره. این سر و صداها چیه، خواهر؟
نازاروونا: خدای مهربون برای ما طوفان فرستاده. باد زوزه میکشه و بارون شروشر میباره. مثل دونههای نخود، مرتب داره به در و پنجرهها میخوره و روی پشت بوم میریزه. میشنوی؟ مثل اینکه آسمون دهن باز کرده باشه. (صدای رعد.) ای همه مقدسین که بالای سر مائید!
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 708.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 192 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۶:۲۴:۰۰ |
نویسنده | آنتونپاولوویچ چخوف |
مترجم | داریوش مودبیان |
ناشر | گویا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۳/۱۹ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |