یکی بود، یکی نبود
توی کوه های جنوب
خدا بود و غیر از خدای خوب ما، هیچ کس نبود؛
اون قدیما یه دختر کوچولوی زبل و شیطون هرروز صبح که از خواب بیدار می شد، صبحونه شو می خورد و می رفت با بع بعیاشون بازی می کرد. دختر کوچولوی قصه ی ما که اسمش طلا بود با مامان و باباش و بع بعیا توی کوه زندگی می کردن . یه روز صبح خان بابا به طلا کوچولو گفت: «وقتی بع بعیا رو می برم چرا، گرگای ناقلا میان و اذیتشون می کنن! دختر نازم امروز صبحانه تو که خوردی بعدش بیا پیش من، هم بهم کمک کن، هم بازی کن.
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 3.۷۴ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 12 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۲۴:۰۰ |
نویسنده | مریم رسولی |
ناشر | متخصصان |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۲/۰۹ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
قیمت چاپی | 120,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |