گردآفرید! گردآفرید!
میدانست که خواب میبیند. در هنگامهی پرواز بود با مرغان سپیدی که بالزنان همراهیاش میکردند.
ـ گردآفرید! گردآفرید!
نمیدانست کسی که او را مدام به نام میخواند، پا در کدام جهان دارد: جهان دل نشین رؤیا یا جهان پرواهمهی بیداری؟
ـ گردآفرید! گردآفرید!
خوب که گوش سپرد، فهمید صدا پرهمهمه است. یک تن نبود. نمیخواست چشم بگشاید. میدانست چشم گشودن، همان از دست دادن روزگار خوشی است که در آسمان یافته است.
ـ گردآفرید! گردآفرید!
به خود نهیب زد که چشم بگشا؛ دل اما میخواست بماند. بریدن از آسمان و فرود آمدن بر زمینی که چندان آرامش نداشت، کار کدام خردمندی بود که گردآفرید از آن پیروی کند؟ ناگاه صدا خاموش شــد. سکوت آمده، دل نشین نبود. دیدگانش روی زمین میگشت، پی دژ سپید. آن را نمییافت. میان دنیای رؤیا و دنیای بیداری، آواره شد. صدایی نبود. دل از آســمان و مرغانی که گیج حیرانی او شده بودند، کند. چشم گشود. پدر را که بالای سر خود دید، آه از دل کشید: «ای کاش میگذاشتید رؤیایم را تا پایان میرفتم»!
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 21.۳۵ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 36 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۱:۱۲:۰۰ |
نویسنده | مینو کریمزاده |
ناشر |