«نه! مدرسه جای دخترها نیست» داستان دوستی دو کودک افغان است. گلجان و سلمان فقط همسایه نیستند، بلکه دو دوست صمیمی و جدانشدنیاند. آنها تمام روز را با هم میگذرانند، بازی میکنند و به خانوادهشان کمک میکنند. وظیفهی آب آوردن برای خانه روی دوش آن دو است. پُر کردن دبههای آب سخت است؛ آن هم وقتی غذای درستوحسابی نخورده باشی؛ اما کمک آنها به یکدیگر کار را آسانتر میکند.
گاهی، گلجان و سلمان از کنار بچههایی عبور میکنند که روپوش مدرسه به تن دارند. در چنین زمانهایی گلجان با نگاهی هیجانزده به آنها خیره میشود؛ اما سلمان تلاش میکند که به او بفهاند که مدرسه برای بچههایی مثل آنها نیست. اگر آنها به مدرسه بروند، پس چه کسی نان بگیرد و آب به خانه ببرد؟
دوستی گلجان و سلمان، در نخستین سالگرد پیمان دوستیشان متزلزل میشود؛ یعنی درست روزی که سلمان غیبش میزند و گلجان متوجه میشود او به مدرسه رفته است…
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 1.۴۰ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 112 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۴۴:۰۰ |
نویسنده | اینگرید توبوا |
مترجم |