تلیس گفت:
- من یه چیزیو نفهمیدم؛ سطح قدرت این خفقان...، منظورم اینه که از وقتی به دنیای شما اومدم همه از اسمش واهمه دارند. حتی یکی از شاگرداش به تنهایی سرنوشت یه جنگ که بنا بود چند تا از گونههای حیات رو منقرض کنه رو عوض کرد!! با چنین اوصافی، من تصور میکردم خفقان صاحب چنان قدرت بیحد و حصری باشه که هیچکس حتی نتونه فکر رو در رو شدن باهاش بیوفته، اما اینجوری که الان دیدم، انگار ابداً نمیخواد با اون موجود روبرو بشه!
جوفا در پاسخ او گفت:
- این وسط مسائلی هست که ما قادر به درکش نیستیم، اما اعلیحضرت قطعاً پیشبینی میکنه و میبینه. همیشه بحث تونستن یا نتونستن نیست، گاهی پای سیاست در میونه و این همون موضوعیه که منو نگران میکنه!
سرپینا متفکرانه گفت:
- منظورت اینه که ممکنه یه نقشهای تو آستینش باشه؟ برای همین ما رو لازم داره؟
- بانو اگه خاطرتون باشه این ما بودیم که از اول رفتیم سراغ عالیجناب و ایشون به خاطر درخواست مادرشون هم شده به ما کمک خواهند کرد. با این حال من میگم بهتره حواسمون جمع باشه.
تلیس: در هر صورت ما چارهای جز پذیرفتن کمک نداریم.
سرپینا: اگه واقعاً توان شکست زفوروس رو نداشته باشه چی؟ حتی پدرمم نتونست کاری از پیش ببره، چون زفوروس کلاً مربوط به بُعدی نیست که ما در اون هستیم و جادوی وجودیش داره روی دنیای ما تأثیر میذاره.
در همین لحظه صدای گیملی از اتاق کناری بلند شد.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۳۷ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 508 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۶:۵۶:۰۰ |
نویسنده | احمدرضا صالحی |
ناشر |