همان جا. دیرترِ همان شب.
اتاق مثل همان موقعی است که ورنن و بقیه ترکش کردند.
جکی: (از بیرون. صدایش بهسختی شنیده میشود) میخوای بری تو؟ آره؟ برو تو پس.
(چراغ راهرو روشن میشود)
(از بیرون، بهتر شنیده میشود) اووه، همه جا تاریکه.
(جکی وارد میشود. بارانی پشمی پوشیده و کیفی دستی به دوش و بطریِ ویسکیای به دست دارد. چراغ اصلی را روشن میکند. محمد وارد میشود)
چه خبره! (بطری را روی میز میگذارد) چند تا از رفیقهاش اینجا بودند. (محمد به دیوار تکیه میدهد. جکی چراغ قفسهدیواری را روشن میکند و به راهرو میرود. به طرف اتاق ورنن خارج میشود)
(از بیرون) ورنن! (درِ اتاقِ ورنن را میزند) ورنن.
(محمد پشت میز مینشیند. جکی به اتاق برمیگردد، بارانیاش را درمیآورد و روی کاناپه میگذارد)
تو میزونی؟
محمد: تو ماشین؛ تو تاکسی؛ تو، اِم...
جکی: مم. واسه ماشینسواری حالِت بد شده؟
محمد: اِم... (دستهایش را بالای سر میبرد و ادایی درمیآورد که یعنی «هواپیما»، ولی جکی متوجه نمیشود)
فرمت محتوا | epub |
حجم | 865.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 150 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۰۰:۰۰ |
نویسنده | مایک لی |
مترجم |