بن: چیز چندانی نیست که تعریف کنم. ما همه اونجا بودیم (اشاره به اتاق نشیمن)... شرشر بارون میبارید... چند نفر اومده بودن پیشمون... دخترها گریه میکردن... همه زیرلبی زمزمه میکردن. یهدفعه من دویدم و از اتاق زدم بیرون، چون میترسیدم بزنم زیر آواز یا کف بزنم یا بپرم تو هوا. جدی میگم. شاید دو ساعتی روی تپههای شنی راه رفتم... یادم نیست چقدر شد تا دیوونگی یهجوری رفع شد.
آنا: دیوونگی بود؟
مکث. بن سریع به او نگاه میکند. بعد به حالت قبلی برمیگردد.
بن: بعدش برگشتم. مثل چی احساس گناه میکردم و تا مغز استخون خیس شده بودم. (لبخند میزند.) دوباره ماتمزده شدم... ماتمزدهتر از قبل، ماتم آلوده به گناه. خیلی عجیب بود.
آنا: حالا میخوای برامون آواز بخونی؟
بن: میخونم، میرقصم، هرکاری تو دوست داری.
چند بار دور صحنه بهنحو مبالغهآمیزی جستوخیز میکند و سطری از تصنیف «دارم تو بارون آواز میخونم»را میخواند. میریام در وسط نمایشِ او فریاد میزند.
میریام: بن، میشه محض رضای خدا دست ورداری؟
آنا: (بن که دست میکشد.) خیلی خوب. خیلی جالب بود.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 282.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 148 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۵۶:۰۰ |
نویسنده | برایان فریل |
مترجم |