«اشکان» و مادرش در خانهای در بلندترین تپۀ جزیره زندگی میکنند. پدرش «صدیق» به همراه دوستان خود به دریا رفته و دیگر بازنگشته است. آنها همگی مرگ را پذیرفتهاند. پدر قبل از مرگ سفارش قایق داده و قایق به خانۀ آنها آورده شده است. اشکان برای پرسوجو از علت سفارش قایق و هزینۀآن، به همراه «غلامعلی»، مسعول قایق مسافربری، و سرکار «امیری» به همراه زندانیای به نام «قاتل اصغر» و دانشجوی باستانشناسی به نام «برزو» به جزیره میرود تا از ناخدا در بازار سنتی دربارۀ قایق بپرسد. در آن روز دریا طوفانی میشود و همگی به سلامت به جزیره میرسند؛ اما طوفان ادامه پیدا میکند. آب دریا تا خانۀ اشکان بالا میآید. ناخدا و دیگران جزیره را ترک میکنند؛ اما اشکان و مادرش در یک مخمصۀ جدی، خطر مرگ قرار میگیرند و در انتظار نیروی کمکی به سر میبرند. داستان حاضر برای کودکان گروه سنی «د» و «هـ» به نگارش درآمده است.
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 1.۲۳ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 180 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۶:۰۰:۰۰ |
نویسنده | داریوش عابدی |
ناشر |