مقابل آینه میایستم و چشمهای سرخ شدهام را نگاه میکنم. این پنجمین خواستگاری است که آمده و رفته. لااقل این یکی،همه حرفهایم را شنیدو رفت. بقیهشان تا اشارهای به وضعیت بابا کردم بهانهای تراشیدند و محترمانه در رفتند. نکند از این هم مثل بقیه خبری نشود! به مامان گفتهام که دیگر کسی را به خانه راه ندهد. تحمل این تحقیرها را ندارم. امروز هم پیش بابا میروم که حرف آخرم را بزنم!
تاکسی میایستد و پیاده میشوم. اشک توی چشمهایم میدود وقتی تابلو زتگ زده«آسایشگاه اعصاب و روان جانبازان» مقابل چشمهایم ظاهر میشود.
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 310.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 90 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۰۰:۰۰ |
نویسنده | مهدی نورمحمدزاده |
ناشر | روایت فتح |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۰/۱۹ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |