ظهر روزی از ماه اوت، درحالیکه با دوستانش گلدوزی میکرد، حضور کسی را در نزدیکی خانهاش حس کرد. لازم نبود سرش را بلند کند تا بداند که آمده. به من گفت: «چاق شده بود، موهایش بفهمینفهمی ریخته بود، برای نزدیک دیدن محتاج عینک بود. اما خودش بود. به خداوندی خدا، خودش بود!» دیوانه شده بود. حتماً مرد هم فکر کرده بود که او هم پیر شده. اما مرد، برخلاف دختر، فاقد ذخیرهی عشقی بود که باعث تحمل میشد. پیراهنش از عرق خیس بود، مثل همان بار اول روز جشن خیریه، همان کمربند و همان کیفهای چرمی درزشکافتهی سگکنقرهای را داشت. بایاردو سان رومان بیاینکه به باقی کسانی که گلدوزی میکردند و مبهوت مانده بودند اهمیتی بدهد، یک قدم جلو آمد. کیفهایش را روی چرخ خیاطی انداخت و گفت:
ــ خب، من آمدم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۲۰ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 104 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
نویسنده | گابریل گارسیا مارکز |
مترجم | لیلی گلستان |
ناشر | نشر مرکز |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Cronica de una muerte anunciada |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۹/۱۳ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
انقدر این کتابرو دوست داشتم که برای خودمم عجیب بود. داستان در کمال زیبایی متواضعه. شخصیت ها زیاد و همگی اثرگذارن. درواقع شخصیت های متعدد اصلا خستم نمیکردن بلکه مشتاق تر هم میشدم. بعضی اتفاقات داستان به شکل خنده داری دور از تصور بود اما در همون حال قانعم میکردن که بپذیرمشون. اینکه اکثر آدم های جذاب قصه دوست داشتنی نیستن این کتاب رو برام جالبتر میکنه. مثلا شخصیتی که از سانتیاگو ناصر تعریف میکنه بخش های زشتی داره که نمیشه نادیدهشون گرفت اما در همین حال به عنوان شخصیت اصلی بسیار جذاب و کنجکاویبرانگیزه. به کسایی پیشنهادش میکنم که متن و داستان خوبی میخوان که خالی از نقد های اجتماعی هم نباشه و تا بعد از بستن کتاب هم ذهنشون رو مشغول نگه داره.
کتابی نیست که هرکسی دوست داشته باشه. هرچه عمیق تر به داستانش فکر کنی تلخ تر میشه.