داستان تقسیم در سالهای اوجگیری فاشیسم در ایتالیا میگذرد. در یک خانوادهی سنتی در شهری کوچک، یک کارمند سادهی دارایی بعد از مرگش به دلیل یک سوءتفاهم یا شوخی به یک «اسطورهی میهنی» تبدیل میشود. همه از او الگو میگیرند و میخواهند که مانند او بعد از مرگشان با پیراهن سیاه حزب فاشیست به خاک سپرده شوند. اما این «اسطورهی میهنی» در چاردیواری نفوذناپذیر خانهاش زندگیای هم داشته است که در داخل خانه هم او را به اسطورهی دیگری تبدیل میکند.
داستان تقسیم به مسائلی مانند هویت، حقیقت، و قدرت میپردازد. نویسنده در این داستان نشان میدهد که چگونه یک سوءتفاهم یا شوخی میتواند به یک حقیقت تبدیل شود و چگونه قدرت میتواند باعث شود که مردم حقیقت را فراموش کنند. کتاب تقسیم در سال ۱۹۶۴ جایزهی «ویتوریو مونتالدی» را برای بهترین رمان سال دریافت کرد. این کتاب همچنین به فهرست نهایی جایزهی «نوبل ادبیات» در سال ۱۹۶۶ راه یافت.
پیرو کیارا، نویسنده کتاب تقسیم، متولد سال ۱۹۱۳ در لوئینو، ایتالیا بود. او در جوانی حرفههای مختلفی را در ایتالیا و فرانسه پیش گرفت و تا قبل از پا گرفتن رژیم فاشیست در کشورش، چند سالی را کارمند دولت هم بود. آفرینش ادبی کیارا با شعر شروع شد، چند کتاب نظم و نثر شاعرانه متعلق به این دوره کار اوست که تا اواسط دهه ۱۹۵۰ ادامه دارد.
کیارا در سال ۱۹۴۰ به عضویت حزب کمونیست ایتالیا درآمد و به فعالیتهای سیاسی پرداخت. کیارا بیش از سی رمان نوشت که از میان آنها میتوان به کتابهای تقسیم، خانهای در جنگل، دوئل، و روزهای جنگ اشاره کرد. او همچنین چندین مجموعه داستان کوتاه و نمایشنامه نیز منتشر کرده است.
کیارا در سال ۱۹۸۶ در وارزه، ایتالیا درگذشت. او یکی از مهمترین نویسندگان ایتالیا در قرن بیستم است.
کیارا در داستاننویسی خود از سبکی روان و ساده استفاده میکند. او سعی میکند داستانهایش را به گونهای بنویسد که برای مخاطبان عام نیز جذاب باشد. کیارا در داستانهایش به توصیفات دقیق توجه ویژه دارد. او سعی میکند با توصیفات دقیق، فضای داستان را برای مخاطب زنده کند. کیارا در داستاننویسی خود از لحنی طنزآمیز نیز استفاده میکند. او سعی میکند با استفاده از طنز، داستانهایش را خواندنیتر کند.
برخی از ویژگیهای مثبت کتاب تقسیم
· داستان جذاب و خواندنی: داستان تقسیم داستانی جذاب و خواندنی است که مخاطب را از همان ابتدا درگیر میکند. شخصیتهای داستان پردازششده و باورپذیر هستند و فضای داستان بهخوبی زندهسازی شده است.
· پرداختن به مسائل مهم: کتاب تقسیم به مسائل مهمی مانند هویت، حقیقت، و قدرت میپردازد. این کتاب به مخاطب کمک میکند تا به دیدگاه عمیقتری نسبت به این مسائل دست یابد.
· نویسندگی استادانه: پیرو کیارا نویسندهی توانمندی است که در داستاننویسی خود مهارت بالایی دارد. او در کتاب تقسیم از زبانی روان و شیوا استفاده میکند و داستان را بهخوبی روایت میکند.
برنامه یکشنبههای امرنتزیانو پارونتزینی متفاوت بود. در همان ساعت همیشگی پا میشد، نظافت مفصلتری میکرد و لباس مهمانی میپوشید؛ کمی قبل از ساعت ده ونیم از خانه بیرون میآمد و در جهت عکس روزهای دیگر برای نیایش جماعتِ ساعت ده ونیم به کلیسای بزرگ میرفت. در کلیسا همیشه نزدیک ستون دوم جا میگرفت، شق ورق ایستاده با هر دو دست روی پشتی یک صندلی مراسم را دنبال میکرد و هیچوقت زانو نمیزد. بعد از پایان مراسم از آخرین کسانی بود که از کلیسا بیرون میرفتند، نه به این خاطر که شکرگزاریش بیشتر از بقیه طول میکشید بلکه خوش نداشت با جمعیتی که به طرف خروجیها هجوم میبردند قاطی بشود. بعد از آنکه کلیسا تقریباً خالی میشد عجولانه صلیبی روی سینه میکشید و از یک در کناری بیرون میرفت. سری به میدان میزد و زیر بلوطها راه افتادن کشتیها را تماشا میکرد، کمی دوروبر بندرگاه میپلکید و طرفهای دوازده ونیم سوار تراموایی میشد که به مرکز استان میرفت.
در اینباره دو حدس وجود داشت: یا به دیدن خواهرش در کانتهوریا میرفت و بعدازظهر را با او میگذراند، یا اینکه به شهر میرفت و فیلمی تماشا میکرد. شایعات تأیید نشدهای هم بود که گویا به خانه خانم بیشوهری میرفت که در زمان خدمت در مرکز در خانه او ساکن بود. در تناقض با این شایعات ادعاهای دیگری هم بود که بیشرمانه مسیر دیگری را مطرح میکرد و آن هم یک جای همه کس برو بود که امرنتزیانو پارونتزینی هر یکشنبه سر ساعت سه، به همان سرِ وقتی روزهای اداره آنجا میرفت.
کاملا محتمل بود که هم حدس اول درست باشد و هم دوتای دیگر و هر سه حدس، بخصوص سومی، بدخواهی و نیاز مردم را به پیدا کردن نقطه ضعفی در او ارضا میکرد، در کسی به خشکی و نفوذناپذیری او که میان بقیه طوری زندگی میکرد که انگار اصلا وجود نداشتند. با این همه حدس اول یعنی رفتنش به کانتهوریا اعتبار بیشتری داشت؛ جایی که شاید بهخاطر شغل دولتیاش از احترام و منزلتی برخوردار بود. به احتمال زیاد قبل از ساعت یک به کانتهوریا میرسید، برای خوردن خوراک خرگوش و بلغور ذرت به خانه خواهرش میرفت که به تعبیری خانه پدریاش بود، چون پدر و مادرش هر دو سالها پیش مرده بودند. بعدازظهر، در حالیکه شوهرخواهرش سری به پیالهفروشی میزد او بدون اینکه چیزی بگوید تا ساعت مراسم «تبرک» کنار شومینه یا بخاری مینشست. از آنجایی که مؤمنِ کلیسارو بود میشد منطقاً حدس زد که مثل اکثر همولایتیهایش درنیایش مغرب شرکت کند.
هر یکشنبه، شب که میشد سر میزش در کنج رستوران الوتزیا حاضر بود.
بهنظر میآمد که زندگیاش باید همیشه به همین ترتیب ادامه پیدا کند، هر یکشنبه یا در عشرتکده یا در نیایش «تبرک»، یا در هر دو آن طوری که بعضی آدمهای بدگوی سردوگرم چشیده در لفافه گفته بودند. امّا در ذهن این دهاتی که شغل دولتی شهریاش کرده بود، از زمان آمدنش به لوئینو چیزی شبیه چسبک گیاهان دیواررو در حال عمل کردن بود: فکر سروسامانی با یک زندگی زناشویی که در آن عشق حتی بطور اتفاقی هم امکان دخالت نداشته باشد. چیزی که او میخواست و چون میخواست حتماً میتوانست این بود که با امکاناتش، با چنگالهای یک بوروکرات برخوردار از بدنی سالم و قوی زن دلخواهش را از میان انبوه زنهای شهر بیرون بکشد
فرمت محتوا | epub |
حجم | 293.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 200 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۶:۴۰:۰۰ |
نویسنده | پیرو کیارا |
مترجم |