فرانتس کافکا در سوم ژوئیه ۱۸۸۳ در پراگ پا به عرصۀ وجود گذاشت. پدرش، هرمان کافکا، روستازادهای یهودی از اهالی چکسلواکی بود. او با دختری یهودی و آلمانیتبار از خانوادهای ثروتمند ازدواج کرد و به کمک همسرش در پراگ مغازهای برپا نمود که در آن اجناس مد روز را به فروش میرساند و از این طریق به ثروت چشمگیری دست یافت. پدر و مادر فرانتس از ابتدا مصمم بودند که به هر شکل و شیوۀ ممکن به طبقۀ اشراف و نزدیک به دربار بپیوندند. از این رو، پسرشان میبایست دوران دبیرستان را در شاخۀ علوم انسانی بگذراند و سپس به تحصیلات دانشگاهی در رشتۀ حقوق ادامه دهد. پدر فرانتس مردی مستبد و در خانه حاکم مطلق بود. این سلطه و قیمومت پدر بر پسر سبب شد که کافکا از نوجوانی فردی گوشهگیر و مردمگریز بار بیاید. اثرات این انزواطلبی ویرانگر گریبان او را تا پایان عمر رها نکرد. کافکا از ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۶ در دانشگاههای پراگ و مونیخ به تحصیل رشتۀ حقوق پرداخت و در ۱۹۰۷ موفق به کسب درجۀ دکتری در این رشته شد. در پی آن در یک شرکت خصوصی بیمۀ درمانی مشغول به کار شد. یک سال بعد به استخدام یک سازمان نیمهدولتی بیمههای اجتماعی به نام «سازمان بیمۀ حوادث ضمن کار بوهم» درآمد و تا بازنشستگی زودهنگام در همین سازمان مشغول به کار بود. او عمدتاً سرپرستی پستهای حساسی چون طبقهبندی کارگران براساس خطرات ناشی از نوع و محل کار و بازرسی قسمتهای مختلف کارگاهها و کارخانهها را برعهده داشت. به این ترتیب، کافکا در قلب جامعهای صنعتی و در حال توسعه و پیشرفت قرار گرفت که با چشمهای خویش میدید چهسان کارگران مظلومی که در واقع نقش اصلی را در روند این توسعه ایفا میکنند، از فرط درماندگی و ناچاری، اعمال سلطه و زورگویی از سوی مراکز قدرت را میپذیرند، تحمل میکنند و لب به اعتراض نمیگشایند. این صحنههای دلخراش و تکاندهنده تصویر متفاوتی از جهان هستی را در برابر دیدگان کافکا قرار میدادند. با مشاهدۀ این تصویر ناموزون و نابهنجار، کافکای تیزبین و حساس زندگی رابینسونگونه در جزیرهای متروک را ارجح و حتی ایدهآل میدانست. کافکا چند سال پیش از مرگ بار دیگر به همین نتیجۀ تلخ و نومیدکننده رسید، زیرا تلاشهای پیدرپی او برای منطبق کردن خویش با آدابورسوم رایج در جامعه، رهایی از یوغ اسارت پدر، جلای وطن و مهاجرت به فلسطین، ازدواج و دستیابی به منتها آرزوی خود - یعنی پرداختن به ادبیات و رسیدن به جایگاه نویسندهای حرفهای - همواره با شکست و ناکامی مواجه میشدند. کافکا در طول عمر مجرد ماند و در خانۀ پدری زندگی میکرد. دو رخداد بر تصمیم کافکا برای مهاجرت به فلسطین تأثیرگذار بودند: یکی آشنایی او با گروه تئاتری متشکل از بازیگران یهودی و اهل لهستان بود که در ۱۹۱۰ گهگاه به صورت میهمان در پراگ به روی صحنه میرفتند و بهشکل ماهرانه و هنرمندانهای نمایشنامههای عامهپسند و همهفهمی به اجرا میگذاشتند. درونمایههای این نمایشنامهها کافکا را به نوشتن تشویق میکردند. داستان بلند رأی دادگاه تنها در عرض یک شب به رشتۀ تحریر درآمد. کافکا پس از نگارش این داستان نوشت: «آری، داستان از روزن چشم و جان به رشتۀ تحریر درمیآید. داستان همانند نوزادی همراه با کثافت و مخاط پا به عرصۀ وجود میگذارد.» و دیگری شیفتگی او نسبت به فعالیتهای گروه کثیری از صهیونیستهای اصلاحطلب و ترقیخواه مقیم کشورهای اروپای شرقی بود که بهدنبال ایجاد دگرگونی اساسی در آدابورسوم کهنه و نیز قوانین خشک و سختگیرانهای بودند که یهودیان متعصب هنوز (در دهۀ آغازین قرن بیستم) بر آنها پای میفشردند. در آنزمان بود که کافکا به یادگیری زبان عبری همت گماشت. در پی انتشار بخشی از رمان آمریکا با عنوان مفقودالاثر در ۱۹۱۳ و مسخ در ۱۹۱۶، منتقدان با توجه به درونمایۀ هر دو داستان - یعنی اختلافنظر و درگیری میان پدران و پسران که یکی از ویژگیهای اصلی مکتب اکسپرسیونیسم به شمار میرود - کافکا را به اشتباه نویسندهای اکسپرسیونیست معرفی کردند. گفتیم به اشتباه، زیرا درونمایۀ داستانهای دیگر این نویسنده این ارزیابی را تأیید نمیکنند. کافکا تنها یکی از آثار خود را با خواست خویش به دست چاپ سپرد. سایر آثار او، در زمان حیاتش بهرغم خواست قلبی او و پس از مرگ، برخلاف وصیتنامهاش مبنی بر نابود کردن آنها، توسط ماکس برود، تنها دوست مادامالعمر وی، به چاپ رسیده است. گرچه کافکا از خدمت نظام وظیفه معاف شد و شخصاً در جنگ جهانی اول شرکت نداشت، اما در واقعِ امر چندان هم از وقایع و صحنههای جنگ دور نبود. فرانتس جوان از طریق یهودیان فراری از سرزمینهای مجاور، بهویژه لهستان، در جریان حوادث و اتفاقات فجیع و ناگوار و جانسوز این جنگ ویرانگر و خانمانبرانداز و رفتار و اعمال خشونتآمیز، ددمنشانه و ضد بشری موجوداتی به نام انسان قرار میگرفت و در نتیجه، گرایش او به صهیونسیتهای اصلاحطلب فزونی میگرفت. داستان گروه محکومین حاصل تجربههای تلخ و جانگاه این سالها است. گروه محکومین در ۱۹۱۴ نوشته شد و در ۱۹۲۰ به چاپ رسید. کورت توخولسکی، نویسندۀ توانا و نامدار آلمانی، پس از انتشار این داستان بلند نوشت: «بیشک شاهد ظهور کلایست دیگری هستیم.» کافکا مینویسد: «من بهندرت از مرز میان انزوا و اجتماع عبور کردهام.» این انزواطلبی خودخواسته نه تنها در شیوۀ زندگی او مشهود است، بلکه در وجود شخصیتهای داستانهایش نیز آشکارا دیده میشود. کافکا خود یادداشتهای روزانه و نامهها را «شرح و وصف زندگی رؤیاگونۀ من» نامیده است. منتقدان نیز این نوشتهها را برای رمزگشایی از شخصیت کافکا بسیار مفید و راهگشا دانستهاند. شرح ماجرای عشقی کافکا و شکست و ناکامی در تلاشهای پیدرپی او برای ازدواج بسیار غمافزا و دلآزارند. کافکا از طریق دوستش ماکس برود با دختری بیستوچهار ساله از اهالی برلین به نام فلیس باور آشنا شد و خیلی زود رابطهای عاطفی میان آن دو شکل گرفت که در نامهنگاریهای آنان آشکارا به چشم میآید. فرانتس در خلال این نامهها چندبار به فلیس پیشنهاد ازدواج داد که در نتیجه در ژوئن ۱۹۱۴ به نامزدی انجامید. اما این نامزدی یک ماه بیشتر دوام نیاورد و در ژوئیه همان سال کار به جدایی کشید. سه سال بعد نامزدی مجددی صورت گرفت که در دسامبر ۱۹۱۷ به جدایی قطعی منتهی شد. نزدیکان کافکا علت این جدایی را مبتلا شدن او به بیماری سل اعلام کردهاند، اما کافکا خود نوشته است: «این بیماری مرا از شرّ درگیریهای مداوم آزاردهنده با فلیس رهایی بخشید.» تلاشهای بعدی فرانتس برای ازدواج با ژولی وریچک، اهل پراگ؛ ملینا یزنسکا، مترجم داستان آذرپیرا به زبان چک؛ و دورا دیاماند، اهل برلین، در همان ابتدا با شکست و ناکامی مواجه شد و حتی کار به مرحلۀ نامزدی هم نرسید. در نیمۀ دوم ۱۹۲۳، کافکا موفق شد به کمک دورا شهر پراگ را ترک گوید، به برلین نقل مکان کند و در این شهر پرازدحام به زندگی رابینسونوار خود ادامه دهد. اما در کمتر از یک سال مجبور شد برای ادامۀ معالجات به پراگ بازگردد. فرانتس کافکا سرانجام در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در آسایشگاهی در روستای کییرلینگ واقع در حومۀ وین چشم از جهان فروبست. تنها تعداد انگشتشماری از بستگان و دوستان نزدیکش از مرگ او باخبر شدند و در مراسم خاکسپاری در پراگ حضور داشتند. چند سال بعد، رایش سوم به همزیستی مسالمتآمیز آلمانیها و یهودیان پایان داد و ناراضیها و فراریان و به همراه آنان آثار کافکا را به کشورهای غربی گسیل کرد. آنجا بود که کافکا به شهرتی غیر قابل تصور و پیشبینی دست یافت تا آنجا که بهویژه یهودیان برای او نقشی پیامبرگونه قایل شدند که به باور آنان ظهور استالینیسم بر آن مهر تأیید زد. گروههای کثیری از مردم، اعم از یهودی و غیریهودی، آثار کافکا را آیینۀ تمامنمای درماندگی و تسلیمپذیری انسانها در برابر حکومتهای تمامیتخواه و مراکز قدرت میدانستند. امروزه اکثر منتقدان پذیرفتهاند که بنمایۀ داستانهای کافکا دربرگیرندۀ تجزیه و تحلیل و شرح و وصف کارشناسانۀ روابط نامعقول افراد جامعههای نابسامان انسانی هستند که روانشناسان و جامعهشناسان کاردان و دلسوز میبایست برای اصلاح آنها چارهاندیشی کنند. یکسال پس از درگذشت کافکا، هرمان هسه نویسندۀ بلندآوازۀ آلمانی و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات، جایگاه کافکا و شیوۀ نگارش او را «اثرگونه مانند رؤیا و دقیق همچون لگاریتم» توصیف کرد و او را «استاد و سلطان زبان آلمانی» نامید. آثار منتشر شدۀ کافکا به شرح زیرند: الف- رمان: - آمریکا (بخشی از این رمان در ۱۹۱۲ زیر عنوان مفقودالاثر به چاپ رسیده است)؛ - محاکمه؛ - قصر؛ ب- داستان بلند و کوتاه: - گروه محکومین؛ - مسخ؛ - رأی دادگاه (این داستان با عنوان دادخواست به فارسی ترجمه شده است.)؛ - پژوهشهای یک سگ؛ - ژوزفین آوازهخوان؛ - پزشک دهکده؛ - در هنگام بنای دیوار چین؛ - در برابر قانون؛ - آذرپیرا.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۸۵ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 108 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۳۶:۰۰ |
نویسنده | هرمان هسه |
نویسنده دوم | فرانتس کافکا |
نویسنده سوم | ولفگانگ بورشرت |
مترجم | مهدی زمانیان |
ناشر | نشر افکار |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۸/۲۸ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
قیمت چاپی | 100,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |