در یک بعد از ظهر فراموش نشدنی ناگهان باد تندی وزید و آخرین تار موی بابام از کله اش کنده شد و چرخ زنان آمد و آمد و افتاد زمین ناگهان کله ی بابا که مثل کف دست صاف صاف شده بود و مثل نورافکن برق میزد به خارش افتاد و خارید و خارید و بابام هی چرخید و چرخید و هی سرش را خاراند و خاراند تا گلهاش مثل لبو شد.
از آن به بعد هر وقت که کله ی بابام میخارید و او راه میرفت و می چرخید و کله اش را می خاراند فکر بکری به ذهنش میرسید و بلافاصله مشغول میشد تا فکرش را عملی کند و این طور شد که...
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 10.۳۸ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 108 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۳۶:۰۰ |
نویسنده | طاهره ایبد |
ناشر |