کتاب کتاب جامع زبان بدن نشر آسمان کبود

من در نوجوانی می‌دانستم که آنچه مردم می‌گویند، همیشه آن چیزی نیست که می‌خواهند بگویند و یا احساس می‌کنند و اینکه اگر احساسات واقعی آن‌ها را بخوانم و پاسخ درستی به نیازهای آن‌ها بدهم، ممکن بود بتوانم کاری کنم تا آنچه را که من می‌خواستم را انجام دهند. دریازده سالگی برای به دست آوردن پول‌توجیبی، کار فروشندگی اسفنج لاستیکی را شروع کردم و برای همین بعد از مدرسه به درب خانه‌ها می‌رفتم و به‌سرعت می‌توانستم بگویم که این شخص به‌احتمال‌زیاد از من خرید خواهد کرد یا نه. وقتی دری را می‌زدم، اگر کسی به من می‌گفت برو، اما دست‌هایش از هم باز بود و کف دستش را نشان می‌داد، می‌فهمیدم که او فرد خطرناکی نیست و می‌توانم بیشتر اصرار کنم، چراکه هرقدر هم که آن فرد، خود را بی‌اعتنا نشان می‌داد، اما احساس تهاجمی نداشت. اما اگر کسی با لحن ملایمی به من می‌گفت ازآنجا دور شوم اما از انگشت اشاره‌اش استفاده می‌کرد یا دستش را مشت کرده بود، می‌فهمیدم که الآن زمان فرار است و ازآنجا دور می‌شدم. من عاشق فروشندگی بودم و عالی کار می‌کردم. وقتی نوجوان شدم خرده‌ریز می‌فروختم. شب‌ها کار می‌کردم و توانایی‌ام در خواندن افکار دیگران باعث شده بود تا برای خرید اولین دارایی‌ام، پول کافی به دست بیاورم. فروشندگی به من فرصت داد تا مردم را از نزدیک ببینم و آن‌ها را از نزدیک موردمطالعه قرار دهم و فقط با تماشای زبان بدنشان، بفهمم که آیا تمایل به خرید چیزی دارند یا نه. همچنین این مهارت در آشنایی با دیگران، کمک بزرگی برایم بود و همیشه می‌توانستم پیش‌بینی کنم که با چه کسی می‌توانم ارتباط برقرار کنم.

در بیست‌سالگی وارد کار بیمه عمر شدم و در مؤسسه‌ای که برایش کار می‌کردم، چند رکورد فروش زدم و جوان‌ترین فروشنده‌ای شدم که در اولین سال فعالیتش بیش از یک‌میلیون دلارفروش داشته است.

این موفقیت سبب شد تا نامم در جمع فروشندگان میلیون دلاری امریکا اضافه شود. من خیلی خوش‌شانس بودم که با تکنیک‌هایی که در نوجوانی با خرده‌فروشی و خواندن زبان بدن آموخته بودم، به این حوزۀ جدید وارد شدم و در هر زمینه‌ای که به‌طور مستقیم با مردم در ارتباط بود، می‌توانستم موفق باشم....