-بخشی از متن کتاب-
سه سگ حمام آفتاب میگرفتند و با هم گفتگو میکردند.
سگ اول با حالت رؤیاگونهای گفت: «زنده بودن در این روز سگی واقعاً شگفتآور است. راحتی را در نظر بگیر که ما با آن زیر نور خورشید، روی زمین و حتی در آسمان سفر میکنیم و یک لحظه هم که شده به اختراعاتی فکر کن که برای آسایش سگها و حتی برای چشمها، گوشها و دماغهامان عرضه شدهاند.»
و سگ دوم لب به سخن گشود و گفت: «ما بیشتر به هنرها توجه میکنیم. در ظهر موزونتر از نیاکانمان پارس میکنیم و وقتی به خودمان در آب نگاه میکنیم، میبینیم که خصوصیاتمان روشنتر از دیروز شده است.»
سپس سگ سوم به سخن آمد و گفت: «اما آنچه که بیش از همه مورد علاقه من است و ذهن مرا فریب میدهد، فهم آرامشی است که بین دو سگدانی وجود دارد.»
در آن لحظه آنها نگاه کردند و دیدند که سگگیر دارد نزدیک میشود.
سه سگ از جا جهیدند و به تاخت در خیابان پا به فرار گذاشتند و همان طور که میدویدند سگ سوم گفت: «شما را به خدا به خاطر زندگیتان بدوید. تمدن در تعقیب ماست.»