کتاب بهشته نشر بین المللی ماهواره

آدرس با اینکه به ظاهر سرراست می‌رسید، اما در واقعیت یک روی دیگر داشت! تمام محوطه و مغازه‌ها را به دنبال پلاک یازده آ گشتم. اصلاً چنین پلاکی وجود خارجی نداشت. خسته و سردرگم داخل کافه بزرگی شدم که مقابلم قرار داشت. چندان شلوغ نبود. پشت پیشخوان پسر جوانی مشغول صحبت با تلفن بود. منتظر ماندم. - «سلام، بفرمایین» - «سلام... راستش من دنبال پلاک یازده آ می‌گردم. شما می‌دونین کجاست؟» - «خب این اتفاق زیاد می‌افته چون اغلب مردم از وجود پلکان در انتهای مسیر خبر ندارن!» - «پلکان؟» - «بله، از کافه که بیرون رفتین سمت چپ رو بگیرین مستقیم برین. آخر مسیر ختم می‌شه به نرده‌ها، یک پلکان اونجا هست. درواقع پلاکهای آ طبقه بالا هستن.» - «آها، ممنون» - «خواهش می‌کنم.» به سرعت به سمت در آمدم. در این بین جعبه چوبی رنگ و قلم‌موهایم بروی زمین افتاد و از همه بدتر اینکه وقتی دولا شدم تا آن را بردارم متوجه شدم قفلش خراب شده و به ناگاه هرآنچه داخلش بود بر زمین ریخت. با عجله مشغول جمع‌آوری خرت و پرتهایم شدم که مردی مقابلم روی زمین خم شد و در حالیکه قلم‌موها و تیوبهای رنگ را مجدداٌ داخل جعبه قرار می‌داد، گفت: «من کمکتون می‌کنم» -بخشی از کتاب-