بخارِ چشم، سوراخ شیشه را پاک میکند
بیرون از چارچوب شعر
روحی بلندپرواز
تنها و تنها با دوربین «اچدی» فقط میتواند مدادی را ببیند
مدادتراش زنگارگرفته، شاعرِ تاس بیموی را کاری ندارد
قصیده در نظر دارد
تا با کمک نوری که سازگار لنزهای چسبان است
اسرارش را با جوهرِ چینی بنویسد
تابلوی آویزان پشت تریبون نَفَسنَفَس میزد
از عشق و اشتیاق سخنهایی گفت
همهی حاضران برای او کف زدند
حال آنکه قصیده، به دنبال استعارهی خفتهی خویش میگشت
شاید که نگاههای جنونوار را مهار کند
تا برای تصویری دست بزند که فقط لایق برگهای«سلفون» است.
-بخشی از کتاب-