گلاف: صد بار بهش گفتم: ناخدا سفر گپ را بذار برای سال دیگه. برای سال های دیگه. قبول نکرد و روی حرف خودش ماند. میگفت تو از کجا میدونی که فردا مو زنده هستم گفتم: این بوم تازه اوشار شده اول یکی - دو سفر نزدیک باش برو، قلقش تودستت بیا، بعد برو، گفتم: برو خارگ، برو بصره، برو کویت، برو بحرین... اما قبول نکرد گفت مگر اینکه این بوم من بومی نباشه که قرار بود تو برام بسازی گفتم: چه میگی ناخدا، خودت که شاهد بودی که چطوری این بوم ساخته شد. گفتی: مو یه بوم شبیه بوم محمدی میخوام که الان تو کویته.
گفتم: اون استثناست ۵۰ متر طول داره اگر بالفرض هم مو ساختش تو چطوری میتونی توی این خور داخل کنی. گفتی: میگم مثل اون. نه اون. حالا یه مقدار کوچک تر، چهل متر، سی متر، گفتم باشه و ساختمش یه بوم سفری که میتونست تازنگبار و سواحل هم بره.
میتونست از اونجا کرور کرور چندل و کلی صندوق سیمی، انبه، لیمو، خنجر عمانی با دسته های شاخ کرگدن، به بندر بیاره و اگه دلش خواست بره چند دختر و زن عقد کنه و سیر دلش عشق کنه.
اما بهش گفتم: نرو گفت: نکنه میترسی از چه میترسی؟ از بومی که ساختی... گفتم: ناخدا تو گلاته مو بده تا جهنم هم بات میام. گفت: حتما یه جای این بوم عیبی داره که اینطور میگی. گفتم مرد حسابی، چه عیبی، چه کشکی خودت، شاهد بود که بیسش از چه چوبیه، که ساطورش از چه چوب ساج محکمیه که هیچ رشمیزی نمیتونه توش نفوذ کنه. خودت دیدی که دکل این بوم را از چوب فن ساختیم.
خودت با دو چشمات دیدی که چوب کرت را آوردیم و شلمون بوم را باش جمع و جور کردیم. خودت شاهد بودی که صندوقچهها و قماره را چطوری از آبنوس درست کردیم. بگو تو از کجای بوم بدبین بودی. نکنه ندیدی که چطوری مردای مو به جون این بوم افتاده بودند و تق تق کلفات میکردند. گوش نکرد که نکرد و رفت. گفت تو هم نمی خواد بیای.مو خودم یه پا گلاف هستم.. گفتم: دستت درد نکنه گفت : با این بوم این سفر می رم ملیبار. سفر بعدی ان شاء الله زنگبار ... گفتم صلاح خودته ناخدا اما امسال یه سفر کوچک تر برو.
-بخشی از کتاب-