نگرانی درباره معنی و هدف زندگی از ویژگی بشر بهعنوان یک موجود متفکر و کاوشگر است. دیگر موجودات عالم مسیر طبیعی زندگی خود را از ابتدا تا به انتها بدون سؤال و چونوچرا طی میکنند. این از شکوه و شاید شوربختی بشر است که در طول تاریخ دمبهدم این پرسش را برای خود و دیگران مطرح ساخته و چرایی هستی خود را زیر سؤال برده است. در تاریخ اندیشه انسانی موضوع هدف و معنی زندگی در دو نهایت کلی مورد بررسی قرار گرفته است: در یک قطب اعتقاد به اصل مطلق وجود و سرنوشت مقدر، حاکم است و در قطب دیگر انکار هر نوع معنی و مقصود برای زندگی و بیان اینکه زندگی انسان یک پدیده کاملاً بیمحتوا و بدون معنی است. هدونیسم (که به فارسی آن را عشرت طلبی ترجمه کردهاند) میگوید: زندگی، که تنها در این جهان است و بس، هیچ و پوچ است و سخن گفتن از معنی و مقصود زندگی تلاش بیهوده است. نیهیلیسم دیدگاهی است که زندگی را مطلقاً هیچ و پوچ میشمارد و هر نوع ایده مثبتی را در زندگی مردود میشمارد. داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی دراینباره میگوید: راز وجود آدمی در این است که انسان تنها نباید بهسادگی زندگی کند، بلکه باید کشف کند که چرا باید زندگی کند. اما فیلسوفان ایده آلیست مانند افلاطون و ارسطو ضمن اعتقاد به جهان فرامادی، برآنند که زندگی را هدف و غایتی است که از ازل و بدون دخالت و خواست بشر برایش تعیین گردیده است. انسان در ورای زندگی مادی و جسمیاش هدف نهایی، معنوی و الهی دارد. او این فرصت را یافته است که از طریق زندگی زمینی خود به این هدف آسمانی دست یابد. نهتنها انسان بلکه همه پدیدههای طبیعت ره بهسوی غایتی نهایی دارند. هر چیزی سرنوشت مقدر خود را دارد و در آن، یک اصل هدفمند، روح مستتر است. بهعلاوه همه اهداف و غایتهای موجود در طبیعت تابع یک هدف عالی، اصیل و نهایی (خدا) است. بنابراین هدف یا منظور زندگی نزدیکی به اصل نهایی است که دستیابی به پارسایی را برای انسان میسر میسازد و خود منبع شادمانی برای آدمی است (به نقل از دانایی، ۱۳۸۱).