پی سپار کوچه های کودکی، یادی از زندگی پنجاه شصت سال پیش و مردمی که بودند از کشاورز و کارگر و معلم و روحانی و عالم، و از زنان و مردانی که پدران و نیاکان ما بودند و با مهر و صفا و در کنار یکدیگر زیستند، یار گرمابه و گلستان بودند، بهدوراز ریا و کینه ورزی و حسادت به درد هم میرسیدند.
سحرگاه بر میخاستند، پاکیزدان را نیایش میکردند، در تلاش معاش میکوشیدند، خانه وِ در خانه را آب میزدند و غبار میزدودند.
گره از کار یکدیگر میگشودند، به سخن بزرگان قوم پای بند بودند، آشنایی بود و پیوند، نه جدایی و ازهم پاشیدگی، معنویت و صفا، نه مادیات و ریا و امروز ما بسیاری از هنجارهای نیک گذشته را فراموش کردهایم و در راهروهای هزارتوی گرفتاری هایی که خود پرداخته ایم سردرگم گرفتار آمده ایم و سررشته، خود از دست نهاده ایم.
این سخن بدان معنا نیست که ما به زندگی گذشته برگردیم و از ابزاری که لازمهی یک جامعه پویا و نوین است بهره نبریم.
اگر دیروز شب نشینی ها همایش بود برای نزدیکی دلها و گشودن گره دشواریهای زندگی و پاس داشت مهرورزی، امروز بدل شده به نشستنهای بیروح و خسته کننده و ملال آور که از کوچک و بزرگ سر در گوشی خود فروبرده تا به یاری امواج به ژرفای هیچ و ناکجاآباد سفر کنند.