صحنه اول
یک زن و یک مرد جوان. زن باردار است (تقریباً هشت ماهه)....
زن باردار: تا چند وقت دیگه، بالاخره می تونم خودم رو توی آینه نگاه کنم/ هر روز صبح قدرت از جا بلند شدن رو پیدا می کنم/ بالاخره قدرت بغل کردن زندگیم رو پیدا می کنم/ این بچه به من قدرت می ده/ به دیگران نشون می دم کی هستم/ به دیگران نشون می دم که من اونی که اونا فکر می کنن نیستم/ به پدر و مادرم نشون می دم که من اونی که اونا فکر می کنن نیستم/ به مادرم نشون می دم که اشتباه کرد که به من اعتماد نکرد/ بچه ام افتخار کنه بچه ی منه بچه ام خوشبخت می شه / بچه ای می شه که حتی از نصف بچه های دیگه خوشبخت تره/ چیزی کم نخواهد داشت/ وقتی دلش چیزی خواست لازم نیست به مادرش التماس کنه/ حتی لازم نیست درخواست کنه چون هر چی که لازم داشته باشه از قبل خواهد داشت/ هر چی که آرزو کنه خواهد داشت...
-بخشی از کتاب-