دخترک با نوازشهای مادر خوابش برد. هما کنار تخت او نشسته و سر را کنار بالش روشنک گذاشته بود. به عروسکهای روی قالیچه چشم داشت. از نگاهش پیدا بود که افکارش در راه دراز و دوری است. با صدای باز شدن در حیاط به خود آمد. متوجه دانههای عرق روی پیشانی روشنک شد. برخاست تا خنکای کولر را بیشتر کند. دگمۀ زیاد را فشرد. باد بیشتری از درون دریچۀ کولر هجوم آورد. پرده را کنار زد تا پنجره را باز کند. نگاهش افتاد به مرد ناشناسی که با احتیاط وارد حیاط میشد. مرد در تاریکی، در را آرام پشت سرش بست. هما از آن پایین میتوانست حرکات او را به خوبی ببیند. صدای پای مرد که بالای سرش آهسته از پلهها بالا میرفت، در سکوت خانه شنیده میشد. مرد چند پلهای بالا رفت، و خیلی زود در طبقۀ اول بسته شد. هما حال بدی پیدا کرد. همانطور که گوشۀ پرده را در دست داشت، به روبه رو نگاه میکرد. سر تکان داد و رفت سراغ اجاق گاز. فنجانی چای ریخت و دوباره برگشت. نشست کنار پنجره، زیر نور ملایمی که از آشپزخانه در هال میریخت. صدای بسته شدن پنجره طبقه بالا را شنید. بیدرنگ برخاست و پنجره را بست. با این کار هیچ صدایی از بالا به گوشش نمیرسید. قند را که در محیط مرطوب زیرزمین نم کشیده بود به دهان گذاشت. قندهای خانهاش نرمتر از قندهایی بود که در جاهای دیگر میخورد. چای را نوشید. از پنجره به آسمان نگاه کرد. ماه با رخی گرد نگاهش میکرد. نور مهتاب روی شاخههای درخت انگور ریخته بود. سر را به پشتی تکیه داد. اشک از گوشۀ چشمش پایین افتاد. ـ چی کار باید بکنم؟ به یاد آرزوهایش افتاد. آرزوهایی که در نگاه خیلی از آدمهای دور و برش چندان هم دستنیافتنی نبود. رؤیاهایی ساده که برای زنی شکستخورده و در شرایط او خیلی بزرگ به نظر میرسید. همیشه خودش را در جایی آرام و به دور از هیاهو تصور میکرد. در خانهای بزرگ در میان چند باغچۀ پر از گل و گیاه. در رؤیاهایش از پنجرۀ آن خانه به باغچهها نگاه میکرد و داستان مینوشت. روشنک در میان حیاط و در کنار باغچهها بازی میکرد و شاد بود. او دلش میخواست در خانه رؤیاهایش آنقدر بنویسد که سری در میان سرها دربیاورد. بتواند اسم و رسمی پیدا کند و برای خودش کسی شود. ولی با تصمیمی که برای جدایی از همسرش گرفته بود این رؤیا به آرزویی تقریبا دستنیافتنی مبدل شده بود. او باید در مرکز شهر زندگی میکرد و برای امرار معاش تلاش میکرد. با نوشتن داستانهایی که کسی در ازایش پول درخور توجهی نمیپرداخت، نمیتوانست خارج از شهر برود و زندگی را بگذراند.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 828.۱۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 171 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۴۲:۰۰ |
نویسنده | لیلا جعفری |
ناشر | انتشارات علمی و فرهنگی |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۵/۱۶ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
قیمت چاپی | 130,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |