درباره مجموعه نمایش نامه های ایران، درماندن در وضعیت آخر
(فضایی شبیه به سالن بُردینگ یک فرودگاه خارجی، مثلاً فرودگاه تورنتو. افکتهای صوتی و تابلوها گویای یک فرودگاه خارجی است. سمت راست صحنه، یک ردیف صندلی انتظار سهنفره کنار پنجره قرار گرفته و انتهای سمت چپ، گِیت پرواز دیده میشود. آتیه روی یکی از صندلیها خوابش برده است. یک چمدان بزرگ جلوِ پایش است. موبایلش زنگ میزند و از خواب میپرد.)
آتیه: الو... نه هنوز! وایسادیم گِیت باز بشه... آره... چیه مگه؟... موشک؟... چی میگی؟... اینجا رو؟ نه! واسه چی؟ اینجا رو که نمیتونه بزنه... خاک یه کشور دیگه است... خبری نیست اینجا.
(راژان با یک چمدان و یک قفس پرنده در دست وارد میشود و مضطرب به اطراف نگاه میکند. سمت پنجره میرود و بیرون را هم از نظر میگذراند. پرندهی کوچک درون قفس، بیقرار، خودش را به در و دیوار قفس میکوبد.)
راژان: راسته... درسته... مثل روزِ روشن. بیا ببین چه خبره... همهی ایرانینشینها رو زده.
آتیه: کی؟ کجا؟ (بلند میشود و اطراف را مینگرد.) مگه میشه؟ چرا ما نفهمیدیم؟
راژان: تو نبودی، نشنیدی! همه بهت زنگ زدن. جواب ندادی. دیگه نمیتونستی جواب بدی.
آتیه: (با تلفن) الو... مامان... دوباره بگو چی شده؟ بیدارم... همهش رو بگو... الآن کسی مرده؟... یعنی چی همه؟ اسم بگو... نه، من خوبم... تشییعجنازهی کی؟... خب وایسید منم بیام.
راژان: برای چی صبر کنن؟ تو که رفتی... دیگه نمیتونی بیای... اونها صبرشون تموم شده... تو تموم شدی...
آتیه: من هستم... من میآم. من نرفتهام. برمیگردم... الو... الو... (مستأصل گوشی را به دست دیگرش میدهد. دستش به دکمهی پخش میخورَد و صدای مادر در فضا میپیچد.)
-بخشی از کتاب-