آیا حس بدی دارد که به یک تیرآهنی زنجیر شوید؟
در ساختمان شماره ۵۲ یک پایگاه نظامی مترو که چندین مایل با همه جا فاصله دارد، یک فضانورد ناسا بیدار میشود و پی میبرد که ربوده شده است. مردی به نام تامس میگوید که همدیگر را میشناسند، اما فضانورد او را به خاطر نمیآورد. تامس بارها میگوید که به او آسیبی نخواهد رساند به این شرط که او به همهی پرسشهایش پاسخ دهد، اما وقتی که تامس پاسخهایی را که دنبالش است پیدا نمیکند، میدانی که چه کند...
چه چیزی باعث شده است که تامس چنین کاری را انجام دهد؟
او دنبال چه هست و میخواهد چه چیز را بفهمد؟
و این ماجرا چطور تمام میشود؟