درباره ماجراهای کارآگاه دینک و دستیارانش، منطقه ممنوعه
برشی از کتاب:
جاش پرسید: «کی کی بود؟»
روت رز گفت: «مطمئنم زامبیها ساعت مچی نمی بندند و چراغ قوه برنمی دارند.»
دینک گفت: «نمی دانم او تو این قبر چه کار میکرده؟ بریم ببینیم؟»
جاش گفت: «نه. این کافی نیست که نصف شب در گورستان هستیم. حالا باید توی قبر هم برویم؟»
روت رز گفت: «برویم به جک بگوییم.» بچه ها به اردوگاه برگشتند.
دینک گفت: «بهتر است بیدارش نکنیم، میتونیم صبح به او بگوییم.»
بچه ها نوک پا از کنار جک گذاشتند، سپس زانوزده و داخل چادر خزیدند…