درهی آرام
نور میآید. درخت چنار در راست صحنه دیده میشود. شاخان و خالخالی در میانهی صحنه با هم گلاویز شدهاند. سم طلا، شاخان را تشویق میکند و میخواند.
سم طلا: شاخان شاخش درازه
نبایدم ببازه
خالخالی هی زور میگه
اما تمومه دیگه
شاخان خودت حالیش کن
حسابی خالخالیش کن
خالخالی شاخ شاخان را میکشد.
شاخان: آی! شاخم رو ول کن!
با شاخش خالخالی را هل میدهد و محکم بر زمین میاندازد. خالخالی از درد به خود میپیچد. سم طلا بالای سر خالخالی میرود.
سم طلا: [به خالخالی] آهان! تو بودی نمیذاشتی من برم بین گلهای بنفشه بدوم و بازی کنم؟! کی بود میگفت این گلها همهش مال خودمه؟!
خالخالی: ببخشید، تو رو خدا ولم کنید.
شاخان: [مردد] بسشه دیگه...
سم طلا: [به شاخان] نکنه میخوای دوستیمون به هم بخوره؟ قرار شد با شاخت حسابی ادبش کنی.
شاخان: ولی... [با خودش] چرا نمیتونم بهش بگم نه؟!
سم طلا: نه نیار دیگه.
سم طلا شاخان را هل میدهد و روی خالخالی میاندازد. در همین بین، مادر خالخالی (گلگوزن) خشمگین وارد میشود و سم طلا با دیدن او از سمت مقابل، سراسیمه خارج میشود. مادر، فرزندش را که از درد مینالد، از زیر دست و پای شاخان بیرون میکشد و در آغوش میگیرد...
-از متن کتاب-