ویلا، دخترکی است از ارواح شب، بهترین دزد قبیله، کسی که از تاریکی شب استفاده میکند و به داخل خانههای مردم روز میخزد و چیزهایی را میدزدد که آنها از گم شدنشان غمگین نمیشوند. کار خطرناکی است، چون مردم روز هر چیزی را که درکش نکنند میکُشند. اما ویلا حاضر است برای جلب رضایت پاداران ، رهبر پرجذبه فائرانها، هر کاری بکند. از وقتی کنجکاویهای ویلا باعث آسیب و سرگردانیاش در دنیای مردم روز میشود، قدرتهای باستانی مادربزرگ عزیزش را فرا میخواند و از پیوندهای ناگسستنی میان خود و متحدان جنگلیاش برای فرار از خطرات استفاده میکند. اما درست در همان زمان است که به حقیقتی وحشتناک و تکاندهنده پی میبرد: همه مردم روز مثل هم نیستند، همه آنها دشمنش نیستند، و از همه مهمتر، پایههای جامعه فائرانی آنها در حال فروپاشی است. چه میکردید اگر میفهمیدید جامعهای که در آن متولد و بزرگ شدهاید در شری شیطانی غرق شده است؟ آیا اعتراض میکردید؟ آیا در مقابل آن شرور قد علم میکردید؟