در نهایت، چراغ به رنگ سبز در آمد و ماشین ها به سرعت راه افتادند، ولی دقیقا در آن هنگام معلوم شد که همه آنها برای عبور از چراغ سرعت یکسانی نداشتند. اتومبیلی که در ابتدای خط وسط بود از حرکت باز مانده بود و از قرار معلوم دچار مشکل فنی شده بود. شاید پدال گاز شل شده، دنده جا نمی خورد، جلوبندی با مشکل روبرو شده، ترمزها داغ کرده یا برقش ایراد دارد یا اینکه فقط بنزین تمام کرده است. به هر حال، اولین باری نیست چنین چیزی اتفاق می افتد. دسته بعدی عابران پیاده ای که پشت خط کشی جمع شده بودند، راننده ی اتومبیل متوقف شده را در حالی می دیدند که از پشت شیشه جلو دست هایش را برای راننده های ماشین های عقبی که با عصبانیت برایش بوق می زنند تکان می دهد. چند راننده از ماشین های خود پیاده شدند، آماده بودند اتومبیل را از سر راه به گوشه ای هل داده و راه را باز کنند، آنها از شدت عصبانیت بسیار بر شیشه های بسته می کوبیدند، مردی که داخل اتومبیل بود سرش را به طرف آنها بر گرداند، اول به یک طرف و سپس به طرف دیگر، به نظر می آمد که با صدای بلند چیزی می گوید، از حرکات دهانش می شد فهمید که چند کلمه را تکرار می کند، نه یک کلمه بلکه سه کلمه، وقتی درنهایت یک نفر در را باز می کند، مشخص می شود که می گوید:
- من کور شده ام.
-بخشی از کتاب-