صابر: میگم ساعت شیش عصر
سوری: نخیر، سرِ ناهار، کمِ کم ساعت دو
صابر: ساعت دو و نیم تازه سهراب مییاد خونه.
سوری: مدرسه نرفته بود.
صابر: سوری، نذار جلوی اینا هر چی از این دهن بیصاحاب من مییاد بیرون، بارت کنم.
سوری: مگه کسرت میشه؟ مگه بارم نمیکنی مثل الاغ جلوت زانو بزنم بگم غلط کردم؟
صابر: تو فقط جرأت داری حرف بزن. حرف بزن.
سوری: خوب داری نقش اون آگاهیچیو بازی میکنی. چی بود اسمش؟ آها! خسروی! [بلند] آقا خسروی! داره نقش تو رو بازی میکنه، خوبم بازی میکنه.
صابر: سوری...
سوری: خودِ حروم لقمهت بهتر میدونی. میگی یا بگم؟ جلوی آگاهیچی جرأت میخوام چی کار؟
- متن کتاب -