بیداری غول درون؛ بیدرنگ کنترل سرنوشت ذهنی، احساسی، فیزیکی و مالی خود را به دست بگیرید - جلد اول، اولینبار در سال ۱۹۹۲ منتشر شد. در این کتاب آنتونی رابینز تجربهی شخصی خود را برای مخاطبانش روایت کرده و توضیح میدهد چگونه از اوج بیچیزی به ثروتی قابلتوجه و شهرت زیاد دستیافته است. او همچنین داستان افراد موفق زیادی را بررسی کرده و بر مبنای آنها چراغهایی در مسیر موفقیت برای خوانندگان کتابش روشن کرده است.
آنتونی رابینز در این کتاب به سؤالات زیادی پاسخ میدهد. او دست روی ضمیر ناخودآگاه افراد گذاشته و از این میگوید که باورها و اعتقادات چگونه بر سرنوشت ما اثر میگذارند و اگر بخواهیم کنترل زندگی خود را به دست بگیریم چه باید بکنیم. در آغاز این کتاب اوریسون سوئت ماردن روانشناس مشهور آمریکایی مقدمهای نوشته است و دربارهی اهمیت مطالعهی آثار رابینز برای کسانی که میخواهند انگیزهی بیشتری برای ادامهی زندگی داشته باشند حرف میزند. این کتاب مانند سایر کتابهای مشهور این نویسنده به زبانهای مختلفی برگردانده شده و صدها هزار نسخه از آن در نقاط مختلف دنیا فروخته شده است.
- بخشی از کتاب:
او خشن و بیرحم بود، یک معتاد و الکلی که چندین بار خودکشی کرده بود. حالا او بهخاطر قتل یک صندوقدار مغازهی نوشیدنی که «جلو راهش گرفته بود»، محکومیت حبس ابدش را در زندان سپری میکرد. او دو پسر داشت که با هم تنها ۱۱ ماه اختلاف سن داشتند، ویکی از آنها «درست مثل پدر بود»: یک معتاد به مواد که با دزدی و تهدید دیگران گذران زندگی میکرد، تا اینکه او نیز به اتهام اقدام به نقل به زندان افتاد. البته برادرش داستان متفاوتی دارد: مردی که سه کودک دارد، از ازدواجش راضی است و حقیقتاً زندگی شادی دارد. او بهعنوان مدیر منطقهی امنیت ملی، شغل خود را هم چالشبرانگیز و هم پرارزش میداند. او تناسباندام دارد و هیچ اعتقادی به مواد یا الکل ندارد! چطور این دو مرد جوان اینقدر متفاوت شدهاند، درحالیکه عملاً در محیطی یکسان پرورش یافتهاند؟از هر دو به طور خصوصی و بدون اطلاع دیگری پرسیدند «چرا زندگی تو اینطور شد؟» با کمال تعجب، هر دو دقیقاً پاسخ یکسانی دادند: «با پدری مثل آن، چطور میتوانستم غیر از این بشوم»
بنابراین ما اغلب با این باور اشتباه گمراه میشویم که رخدادها زندگی ما را کنترل میکنند و محیط ما آنچه امروز هستیم را شکل داده است.