چشمۀ سفید
کسی خبر ندارد
از خاک هرسشده
و هراس از تازیانۀ باد
و آنان که بذر باروت میپاشند بر زمین
تا بکارند گلی پَرپَر
چه میدانندکه این باغ پیر
سالهاست در اندوه برگهای سیاهش
مرثیهسرایی میکند
و کسی صدای شکستن استخوان باغ را نشنید
گویی خواب چشمه سفید
سیراب میکند
مردگان یخزده را
چه کسی خواهد فهمید
گورستان تشنه عبادت نیست
و در ژرفای سردش
تنها آرمیدهاست