هوای تازه یک داستان نوستالژیک است. داستان تلاشی احمقانه برای بازگشت به گذشته و افتخارات و رؤیاهای آن روزها. شخصیت اول داستان مردی ۴۵ ساله به نام George bowling جرج بولینگ است. او با همسر و دو فرزندش یک زندگی معمولی دارد و کارمند شرکت بیمه است. او زندگیای کسلکننده و روزمره دارد و به پوچی نزدیک میشود. داستان جایی آغاز میشود که جرج برای تحویل گرفتن دندانهای مصنوعیاش یک روز از کار مرخصی گرفته است. در این روز او به یاد خاطرات دوران کودکی و نوجوانیاش و سالهای پیش از جنگ میافتد. او دوران کودکی شاد و آرامبخشش را به یاد میآورد و سپس به دنیای بعد از جنگ که کاملاً با آن متفاوت است میاندیشد.
جورج که بهنوعی از خودش و دنیای اطرافش بیزار است تصمیم میگیرد برای مدت کوتاهی هم که شده بدون همسر و فرزندانش راهی شهر کوچک زادگاهش شود تا شاید بتواند آرامشش را بازیابد اما چیزی که با آن مواجه میشود شبیه انتظاراتش نیست. شهر هیچ شباهتی به گذشته ندارد و کارخانهها، فروشگاههای زنجیرهای و شکل جدید زندگی شهر رؤیاهایش را تسخیر کردهاند. او دیگر هوایی برای تنفس نمییابد.