من زمانی ازدواج کردم که هنوز تحصیلات دانشگاهی را به پایان نرسانده بودم. پس پول زیادی هم برای گذران یک زندگی متاهلی نداشتم. این بی پولی، باعث شده بود که من و همسرم برای چند سال مانند برده کار کنیم؛ هر کاری پس از آن، با کمی پس انداز و به کمک پولی که از دوستان و آشنایان قرض کردیم، کافی شاپ کوچکی را در اطراف توکیو راه اندازی کردیم. در آن زمان جوان ها از کار کردن در شرکت ها فراری بودند و ترجیح می دادند کسب و کار خود را در مغازهای کوچک راه بیاندازند؛ تا به انجام کاری که به آن علاقه دارند بپردازند.
کافه ای که ما راه انداخته بودیم، پاتوق جوان های دانشگاهی بود که عصرهای خود را در آن می گذراندند. من هم گاهی با آن ها گپ می زدم و با نوع تفکر افراد مختلف از قشرهای گوناگون آشنا می شدم.
- هاروکی موراکامی