درباره مخزن الاسرار با برداشتی بی ربط از مخزن الاسرار نظامی گنجوی
گلابتون هم چنان مشغول تمیز کردن قفس است و افرادی در حال جابجایی. بعد از اتمام فیلم دیگر کسی در صحنه نیست. گلابتون قفس را سر جایش میگذارد. سپس ماسکی را که در دست دارد تمیز میکند. پدر گلابتون وارد صحنه میشود و میبیند که گلابتون غرق در تفکرات خویش است. میخواهد چیزی بگوید که پشیمان میشود. میرود به سمت آیینه تا آن را بردارد. گلابتون که از ابتدا متوجه حضور اوست سکوت را میشکند.
گلابتون: نواهای ساز دلم رو، پردههای تار این آینه زخمه زده؟ دلش به طره بنده که پاره بشه به طرفه العینی....
پدر: فکری شدم غرق خودتی، گمون بردم حضورم رو ندیدی...
گلابتون: بندم به بندتون بسته است.... مگه می شه قسمی از این تنهایی من نباشید که حس نکنم گرمای وجودتون رو؟ امیدوارم پیِ حرف فی ماوقعتون نیومده باشید، که جوابم رو بارها به گوشتون زمزمه کردم...
پدر: منم بارها به چرایی حرفت پاپی شدم... اگه اومدنی بود که اومده بود... البته که هیچوقت هم به نتیجه نرسیدیم. اجاره اینجا هیچ دردی رو از تو دوا نمیکنه.
گلابتون: یه نقطه نورانی برای من گواه عظیمیه....
پدر: خودت می دونی وصله این خونه، وصله ناجوره... اگه مشرف بودم پشت پرده خریدارش تویی، هیچوقت رضا نمی شدم...
گلابتون: وقتی پاشنه رفتن رو بالا کشیدید به مرغ یک پاتون، مشاورت جبر موجب شد کفتر بشه روبنده خریداری من... وگرنه به من که فروشنده نبودید...منم لباس خریداری به تن نمیکردم...
-بخشی از کتاب-