گوئن هر بار چشمهایش را میبست، او را در کابوسهایش میدید. اکنون چشمهایش باز است و او همچنان آنجا ایستاده...
گوئن پراکتور در نبرد برای نجات فرزندانش از دست شوهر سابقش، قاتل زنجیرهای ملوین رویال، و همدستان دیوانهی او پیروز شد. اما جنگ هنوز تمام نشده است؛ نه از وقتی ملوین از زندان فرار کرده، نه از وقتی گوئن پیامکی ترسناک دریافت کرده...
«دیگه هیچجا جات امن نیست».
سم کید دست به شکار بزند؛ چیزی که از یکی از بیمارترین قاتلان دنیا آموخته. اما نیرویی که او با آن به مقابله پرداخته فراتر از هر چیزی است؛ یک بازی ذهنی پیچیده و وحشیانه با هدف نابود کردن گوئن. و او در حالی قدم به قدم به شکارش نزدیک تر می شود که قلبش گواهی می دهد یکی از آن ها خواهد مرد...