همانند شاهزاده خانم داستان های پریان که طلسم شده و هرگز قادر به خندیدن نیست، هیچ نشانه ای از یک لبخند در من وجود نداشت: و مادرم نیز همانند یک شاهزاده که از سرزمین های دور آماده تا به محبوبش کمک کند، هر کاری که می توانست انجام داد. او برایم کف می زد، جغجغه های گوناگون رنگی برایم می خرید و حتی با آهنگ های کودکانه می رقصید. پس از آنکه از همه این تلاش ها ناامید می شد، روی بالکن می نشست و سیگار می کشید.