خداوندا تو میدانی حال و روحم وابسته به کام آنانی که سوز دل دارند،
تو میدانی شمع جوانی در دلم سوخت و آتشی به خاموشی نبود،
در آسمان آبی و صاف، اسیر زمان گشتم و جوانی را به زیر خاک نهادم.
دل در حسرت دیدار به قیامت ماند و اشک گریبان من گشت.
زهر چشم میدانی مرا آوارهی حسرت بیدار نگه داشت.
سربریدهی ذکر را به نابودی ایام در خماری رفت و دل اسیر اشک بیپایان گشت.
تو میدانی مرا نیست رهی بجز تو.
مرا راهی دراز و بیانتها در تنهایی این دیوارهای شکسته.
جریان ره خون در دل دارم و درمانی در ره نیست جز نام تو.
چه کنم در فراق راه بریده این دل،بیتاب ندارد جز ماندن در حسرت یک دیدار.
الهی یک بار دیگر به یاری تو توانستم یک قدم بردارم و یک نشرِ دیگری را به راه اندازم.
الهی پربار کن این ثمر را تا با تو راههای نرفته را بروم.
الهی چنان کن این فرهنگ را پرثمر و در دل همگان قرار ده.
باز هم به یاری تو گام جدید بردارم و یک شکوفه پربار به اهداف آینده بدمد.
با تشکر از دوست و یار قدم به قدم این نشر مریم نوروزی که باز هم در این اثر محتمل وافر گردیدهاند.