کتی: نگهبان رو صدا کن.
اَن: چی می خوای؟
کتی: نگهبان رو صدا کن.
اَن: تا به نامِ عدالت بگی تو زندان داری می پوسی و می میری. [مکث] وظیفه ی من غلبه کردن به احساساتمه. و قانون مداری، البته اگه بتونم، بی طرفانه، بسته به مورد. من احساساتت رو درک می کنم...
کِتی: خُب؟
ان:... و با وجودِ اونا، و احساساتم، سعی می کنم وقت بذارم، آره، فکر کنم من...
کتی: اونا چی ان؟
ان: احساساتم؟
کتی: آره، اونا چی اَن؟
ان: این که شاید کسی توی کنترلِ احساساتش موفق باشه ورایِ تصورته؟ و ستودنیه؟ اسمی واسه ش هس؟
کتی: خب.
ان: اسمش «خویشتن داریه»؟ یا «احتیاط»، یا...
کتی:... خب.
ان: شاید اسمش تعادل باشه؟ [مکث] تو دوس داری آزاد بشی.
کتی: این جا همه دوس دارن آزاد بشن.
-بخشی از کتاب-