درباره مجموعه افسانه های ملل، توت فرنگی و هدیه بهاری جلد 9
آن روز یک روز عالی برای پیادهروی در شهر بود. خورشید میدرخشید، پرندهها آواز میخواندند و گلها همه جا شکوفه داده بودند. توت فرنگی کوچولو به پرتقال کوچولو گفت: «امروز چه روز زیبایی است.» همین موقع زغال اخته کوچولو با دیدن دوستانش که از جلوی کتابفروشی او میگذشتند، گفت: «به نظر شما این هوا زیبا نیست؟»..
-قسمتی از متن کتاب-